به نام معشوق حقیقی
سلام به همه دوستان باوفا
تقدیم به او که در عرصه زندگی ناملایمات سختیها وتلخیها را بار ها تجربه نمود
با ثانیه ها همگام شویم و به راهی برویم که ناخواسته تا کنون آمده ایم
روزها یکی پس از دیگری می آیند و می روند گاه شتاب آلود و گاه آرام و کند
ولی بعضی از این روزها در دفتر خاطرات من وتو پس انداز می شوند تا روزی هر چند دیر بخوانیمشان و راز بزرگ زندگی را کشف کنیم
رازی که به ما می آموزد هیچ چیز زندگی همیشگی و ماندنی نیست
گاهی اوقات حادثه هایی سرد وسوزناک چون زمستان در کمین ما نشسته اند که در آخر چون دست منبسط بهار شادی را در مقابل چشمان حیرت زده ما به تصویر می کشند
روز عالی روزی است که ما باورکنیم دلیلی برای وجود یاس نیست
بر من نگیر خرده اگر دل بریده ام
وزبهر خویش غصه عالم خریده ام
دیگر از انتظار دلم خسته شد از آنک
پایان رسید عمرو وفایی ندیده ام
هرگز نکرد شکوه دلم از جفای دوست
تا آنقدر که جیب صبوری دریده ام
گردم اسیر پنجه شاهین روزگار
چون طایری به بام فلک گر پریده ام
هرگز ندیده ام به جهان جز خزان عمر
در قصه و فسانه بهاری نشنیده ام
بگو چه چاره کنم؟
که من ز چنگ جدایی نمی شوم آزاد
بگو چه چاره کنم؟
که هر چه ناله بر آرم نمی روی از یاد
بگو چه چاره کنم؟
تو در سرای غمت خفته ای به شهر غریب
منم به خانه خود در حصار تنهایی
نه در کویر خیالم امید دوباره دیدن تو
نه در خزان کنم قدرت شکیبایی
بیا ز راه دور بر احوال هم گریه کنیم
چرا که فاصله ما به قدر دریاهاست بگو چه چاره کنم؟
بگو چه چاره کنم؟
زپیک نسیم بشنو های های غربت من
خدا کند که به دیدار یکدگر برسیم
وگر به من نرسیدی
بیا به تربت من
بگو چه چاره کنم؟
چون نهالی سست می لرزید روحم از سرمای تنهایی
می خزد در ظلمت قلبم وحشت دنیای تنهایی
دیگرم گرمی نمی بخشی عشق ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست خسته ام از عشق هم خسته
بعد از او بر هر چه رو کردم دیدم افسون سرابی بود
آنچه می گشتم به دنبالش وای بر من نقش خوابی بود
بعد از او دیگر چه می جویم؟ بعد از او دیگر چه می پایم؟
اشک سردی تا بیفشانم گور گرمی تا بیاسایم
امشب میخواهم در خیابان بارانی دل خویش قدم بزنم و چتر شکسته بغض خویش را باز کنم
امشب میخواهم شاعر لحظه های سرخ باشم و زارزار گریه کنم
امشب میخواهم در امتداد خاموشی خیابان لحظه ای از تو بگویم از تو که زمانی طراوت شقایق های باغچه دلم بودی
هنگامیکه آمدی با قدم هایت ویرانه دلم را امیدی تازه بخشیدی
وقتی که مرا خواندی طنین صدای نورانی ات خانه متروک دلم را لرزاند ولی افسوس... افسوس...افسوس
ستم خونم بنوشیدو بکوبیدم به بد مستی
وجودم حرف بیجایی شد اندر مکتب هستی
شکست وخرد شد افسانه شد روزم به صد پستی
کنون ای رهگذر در قلب این سرمای سر گردان
بجای گریه بر قبرم بکش با خون دل دستی
که تنها قسمتش زنجیر بود از عالم هستی
پس از مرگم چه خواهد شد؟ چه خواهم شد؟
نمی دانم
نمیخواهم بدانم پس از مرگم چه خواهد شد.نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد. گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ وبازیگوش که او یکریز وپی در پی با دم گرم خویش گلویم سخت بفشارد و فریاد گلویم کوچه ها را بر صدا آرد
و بدینسان بشکند دایم سکوت مرگبارم را
شما ای خاطرات آشفته و در هم به خاطر خوب بسپارید که من میمیرم به کنجی یکه وتنها
اگر روزی رسد بدست مادرم اشکش فرو ریزد. اگر افتد بدست خواهرم از دل کشد فریاد اگر افتد به دست ... فقدان کند از غم واما نامه را آهسته می خوانم
اگر روزی رفیق مهربان آمد به دیدارم اگر در کوچه و بازار زتو پرسند فلانی کو؟
بگو در سنگر ناکامی و ظلمت شبی جان داد و اما تا آخرین لحظه به سختی اینچنین می گفت
عزیزانم رفیقانم خداحافظ
پس از مرگ من از اینکه سنگی بر جسد من تحمیل کنید ناراحت نباشید. من سالها روی سنگ ها خوابیده ام .هیچ مانعی ندارد که سالی چند هم یک سنگ بر روی لاشه من بخوابد
...اما
خواهش می کنم از سنگ گور من بخواهید که تابوت مرا ناراحت نکند چرا که تابوت من عصاره سرگشته آرزوهای با ل و پر شکسته من است
امشب چه غریبانه سکوت چشم به آغوش شب دوخته . گویی شب نمی خواهد یار دیرین خود رادر بر گیرد
دل باز به تنگ آمده از بازی چرخ گردون و روح باز آواز پر کشیدن سر می دهد. دراین نزدیکی انگار کسی زمزمه رفتن سر می دهد و در درون صدای مبهم عشق این آشنای کهن ماندن را ندا می دهد
چه دشوار است بر گزیدن خوبی از میان دو خوب
در پس تاریکی سکوت چه بی صدا فریاد میزند دلتنگی خود را و چه پر تلاطم است برای گم شدن در آغوش معبود خویش
ومن نظاره گر به کرانه های دور به امید
بعد من بی من کدامین آشنا اسیر غربت دیار توست و کدامین چشم شاعر شعر معصومیت نگاه توست بعد من کدامین دل سر گشته دیار تو می گردد و کدامین روح برای رسیدن به دیار تو بی تاب پریدن می شود بعد من
اشک دیگران را به نگاههای شاد تبدیل کردن بزرگتری خوشبختی است
به امیدی که همواره در زندگی شادو خوشبخت باشید